عسلهای ما آیدین و آیلین

هرروز که میگذره لحظه هارو بیشتر دوست دارم و از اینکه شما رو دارم خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم میدونم که خیلی وقته مطلب وعکس جدید براتون نذاشتم اما تقصیر خودتون که انقدر شیطون شدید که دیگه وقتی برام نموندهالانم که مثل ودتا فرشته لالا کردین از فرصت استفاده کردم اومدم تا چندتا عکس خوشگل ازتون واسه عسل جون که دلش واستون تنگ شده بزارم.                                                     &nb...

روز نیمه شعبان مثل هر سال تولد دایی مهدی بود که کل مهمونی اگه کسی بود از شما دای دای عکس بگیره دایی مهدی ول کن نبود مخصوصا با آیلین خانم که دنیای دایشه ...

جوجو ها بلاخره انتظار به پایان رسید دیگه کلی واسه خودتون خانم و آقا شدین از این به بعد اول از همه باید به فکر غذای شما باشم اولین غذای عمرتون فرنی مامان پز تازه اینم بگم که اصلا از فرنی خوشتون نیومد منم با دکتر تغذیتون تماس گرفتم اونم گفت که از سوپ سبک که فقط اب ماهیچه وبرنج بود براتون شروع کنم ...

جوجو های نازم خدا رو شکر میکنم که این لحظه های زیبارو با شما میگذرونم گذشت لحظه ها با شما بهتری چیزی که ما داریم فندقای مامان روروک سواری میکنن اما الان فقط عقب عقب میرن پیشی خوشگله روروک سواری دوست داره حتی موقع دیدن کارتن بیبی انیشتن ساکت میمونه اما طلا خانم به قول عمو حمید مثل فر فره میمونه اصلا دوست نداره 5 دقیقه بیشتر یه جا ساکت بمونه اول که می شینه تو روروک کلی ذوق میکنه عقب عقب میره همین که یجا گیر افتاد جیغش میره هوا دیگه ام هر کاری کنی نمیمونه       ...

پیشی مامان اگه یه دقیقه تنها بزاری انقدر قل میخوره تا یه گوشه گیر بیفته                                           ...

خرداد ماه مثل هر سال دوست داشتیم که به مسافرت اونم اردبیل بریم اما امسال با سالهای گذشته یه فرقی داشت اونم این بود که دوتا فرشته امسال به جمع ما اضافه شدن روز 10 خرداد با مامان جونینا را افتادیم به سمت تبریز وسط راه که پیاده شدیم واسه صبحانه خاله جون کلی ازتون عکس گرفت دو سه روز موندیم تبریز وکلی مهمونی خونه عمه ها رفتیم تازه یه روزام دسته جمعی رفتیم بیرون شهر تویه باغ قشنگ عصرونه خوردیم اونجا بر عکس تهران خیلی سرد بود من وبابایی همش نگران بودیم که نکنه شما دوتا رو سرما بدیم   اینم عکس بابایی با عسلا که از هر لحظه استفاده میکنه که با نانازیاش عکس بگیره خلاصه خیلی خیلی خوش گذشت بعد از چند روز رفت...

عسلام انقدر لحظه ها با شما زیبان که دلم نمیخواد یه لحظه ام به کار دیگه مشغول بشم اما دوستم دارم که لحظه به لحظه شیطونیا تون واستون ثبت کنم . میدونم که خیلی وقته وبلاگتون به روز نکردم اما من مقصر نیستم اصلا واسه مامان وقت نمیزارین عیبی نداره از عکسای 5 ماهگیتون میزارم تا الان که هفت ماهه شدین حسابی شیطون اینم پسملی خوشگله که دیگه دوست داره کم کم بشینه اینم طلا خانم که سر جاش کلی غلت میخوره اینم که دایی مهدی به قول خودش با عشقاش ...

اولین کالسکه سواری رو طلا خانم اقا خوشگله رو بردیم میلاد نور واسه اینکه بابایی میگفت بیرون هوا سرد و جوجوها سرما میخورن منم با عسل جون حسامی بابایی بردیمتون میلاد نور چون هم به خونه نزدیک بود هم یه اونجا گرم تر از بیرون بود راستی یادم رفت بگم دوم اردیبهشت بود. آیلین خانم که همش خوابید اما آیدین همجارو حسابی تماشا میکرد هر کیم این جوجو هارو میدید کلی ذوق میکرد.همه میگفتن مثل عروسکن.(ماشاا...) دومین کالسکه سواری تو هوای آزاد بود که عصری با مامان جونی وبابا جونی وبابایی ومن رفتیم پارک خوارزم اونجام هر کی شما رو میدید کلی ذوق میکرد همه جمع میشدن دورتون طوری شد که دیگه باباجونی گفت بریم خونه این فسقلی هارو اینجا چشم میکنن. ...

خدارو هزاران بار شکر میکنم که امسال بهترین عیدی عمرم بهم داد امسال یعنی سال 1391 با دوتا فرشته ناز شروع کردیم با وجود این دوتا فرشته حالا ما شدیم 4تا ادم خوشبخت. امسال عید قرار بود بریم تبریز و تحویل سال اونجا باشیم اما برف زیادی بارید وراهها بسته شد واسه همین امسال خونه خودمون 4 تایی سر سفره عید نشستیم. روز 2 عید همگی رفتیم تبریز با مامان جونی نا وعزیزینا. چند روزی موندیم تبریز بعد رفتیم اردبیل تا سیزده اونجا تو ویلای خودمون موندیم. اینم عکسای سیزده بدر. میدونم واسه گذاشتن این مطالب یه دو ماه دیر شده اما میخوام واستون یادگاری بمونه در ضمن خودتون کلی وقتمو میگیرید. ...

آخی عسلم انقدر خوابش میومد نتونست بیدار بمونه اینم آیدین وآیلین وحسام (پسر خاله آیدین وآیلین) اینم حسام جونم ...