آیدین و آیلینآیدین و آیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

عسلهای ما آیدین و آیلین

بازم مسافرت به اردبیل وتبریز(اولین مرواریدای فرشته هام)

ایندفعه با دفعه های قبل خیلی فرق میکرد آیلین خانم که به خاطر دندون دراوردن همش مریض بود آیدین هم که دوست داشت همش بیرون باشه به خاطر همینم سرما خورد .                                                           ...
14 آبان 1391

عسلای مامان روز به روز عسل تر میشن

هرروز که میگذره لحظه هارو بیشتر دوست دارم و از اینکه شما رو دارم خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم میدونم که خیلی وقته مطلب وعکس جدید براتون نذاشتم اما تقصیر خودتون که انقدر شیطون شدید که دیگه وقتی برام نموندهالانم که مثل ودتا فرشته لالا کردین از فرصت استفاده کردم اومدم تا چندتا عکس خوشگل ازتون واسه عسل جون که دلش واستون تنگ شده بزارم.                                                     &nb...
14 آبان 1391

عکسها تولد دایی مهدی با عشقاش

روز نیمه شعبان مثل هر سال تولد دایی مهدی بود که کل مهمونی اگه کسی بود از شما دای دای عکس بگیره دایی مهدی ول کن نبود مخصوصا با آیلین خانم که دنیای دایشه ...
11 مرداد 1391

اولین غذای نی نی عسلی ها

جوجو ها بلاخره انتظار به پایان رسید دیگه کلی واسه خودتون خانم و آقا شدین از این به بعد اول از همه باید به فکر غذای شما باشم اولین غذای عمرتون فرنی مامان پز تازه اینم بگم که اصلا از فرنی خوشتون نیومد منم با دکتر تغذیتون تماس گرفتم اونم گفت که از سوپ سبک که فقط اب ماهیچه وبرنج بود براتون شروع کنم ...
10 مرداد 1391

هفت ماهگی فرشته ها

جوجو های نازم خدا رو شکر میکنم که این لحظه های زیبارو با شما میگذرونم گذشت لحظه ها با شما بهتری چیزی که ما داریم فندقای مامان روروک سواری میکنن اما الان فقط عقب عقب میرن پیشی خوشگله روروک سواری دوست داره حتی موقع دیدن کارتن بیبی انیشتن ساکت میمونه اما طلا خانم به قول عمو حمید مثل فر فره میمونه اصلا دوست نداره 5 دقیقه بیشتر یه جا ساکت بمونه اول که می شینه تو روروک کلی ذوق میکنه عقب عقب میره همین که یجا گیر افتاد جیغش میره هوا دیگه ام هر کاری کنی نمیمونه       ...
10 مرداد 1391

دومین مسافرت بازم به تبریز اردبیل

خرداد ماه مثل هر سال دوست داشتیم که به مسافرت اونم اردبیل بریم اما امسال با سالهای گذشته یه فرقی داشت اونم این بود که دوتا فرشته امسال به جمع ما اضافه شدن روز 10 خرداد با مامان جونینا را افتادیم به سمت تبریز وسط راه که پیاده شدیم واسه صبحانه خاله جون کلی ازتون عکس گرفت دو سه روز موندیم تبریز وکلی مهمونی خونه عمه ها رفتیم تازه یه روزام دسته جمعی رفتیم بیرون شهر تویه باغ قشنگ عصرونه خوردیم اونجا بر عکس تهران خیلی سرد بود من وبابایی همش نگران بودیم که نکنه شما دوتا رو سرما بدیم   اینم عکس بابایی با عسلا که از هر لحظه استفاده میکنه که با نانازیاش عکس بگیره خلاصه خیلی خیلی خوش گذشت بعد از چند روز رفت...
5 مرداد 1391

ناز نازی های مامان روز به روز شیرین تر میشن

عسلام انقدر لحظه ها با شما زیبان که دلم نمیخواد یه لحظه ام به کار دیگه مشغول بشم اما دوستم دارم که لحظه به لحظه شیطونیا تون واستون ثبت کنم . میدونم که خیلی وقته وبلاگتون به روز نکردم اما من مقصر نیستم اصلا واسه مامان وقت نمیزارین عیبی نداره از عکسای 5 ماهگیتون میزارم تا الان که هفت ماهه شدین حسابی شیطون اینم پسملی خوشگله که دیگه دوست داره کم کم بشینه اینم طلا خانم که سر جاش کلی غلت میخوره اینم که دایی مهدی به قول خودش با عشقاش ...
5 مرداد 1391